0

عشاق‌نامه عبید زاکانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۱۷ - جواب گفتن معشوق بقاصد
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:58 AM

چو بشنید این سخن را سرو آزاد

جوابش داد کای فرزانه استاد

من آن شمعم که صد پروانه دارم

کجا پروای این دیوانه دارم

ندارد سودی این افسانه گفتن

حدیث آنچنان دیوانه گفتن

به دست خود کسی چون مار گیرد ؟

غریبی را کسی چون یار گیرد ؟

چنان شوریده‌ای با کس نسازد

بود چون او که با وی عشق بازد

من ار با او بیاری سر در آرم

دگر پیش کسان چون سر بر آرم

چو نادان و خیال اندیش مردیست

مرا خواهد محال اندیش مردیست

کسی کو با چنان آشفته رائی

نشیند یک زمان روزی به جائی

همانا زود دشمن کام گردد

میان مردمان بدنام گردد

بگو لطفی یکی زین کوی برگرد

چنین تا چند کوبی آهن سرد

دلت در عشقبازی ناتمام است

بهل تا میزند جوشی که خام است

ز دلداری که باشد دلپذیرت

اگر البته باشد ناگزیرت

طلب کن همچو خود بی‌آب و رنگی

از این دیوانه‌ای بی‌نام و ننگی

کزین در برنیاید هیچ کامت

بسوزد جان در این سودای خامت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها