0

تکرار معجزه حضرت موسی(ع) توسط امام جواد(ع)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

تکرار معجزه حضرت موسی(ع) توسط امام جواد(ع)
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395  9:06 AM

تکرار معجزه حضرت موسی(ع) توسط امام جواد(ع)

 

معجزه‌های امام جواد(ع) در نشان‌دادن امور شگفت‌انگیز


۱. باب معجزه ایشان که انگشتر خود را در دجله انداخت و همه کشتی‌‌ها ایستادند
حکیم‌بن حماد گوید: محمدبن علی(ع) را دیدم که انگشتری به دجله انداخت و در پی آن همه قایق­‌ها ـ درحالی‌که بعضی به سمت بالا و بعضی به سمت پایین می‌رفتند (یعنی در رفت و برگشت بودند) ـ از حرکت ایستادند. در آن زمان مردم عراق زیاد بودند (و دجله شلوغ بود). آنگاه به غلامش فرمود: انگشتر را بیرون بیاور. سپس قایق‌ها راه افتادند.


۲. باب معجزه ایشان در عبور از رودخانه با به هم پیوستن دو ساحل آن
محمدبن یحیی می‌گوید: امام جواد(ع) را دیدم که در کنار دجله بود. همین‌طور که چشم به او دوخته بودم (بی‌هیچ وسیله‌‌ای) از دجله عبور کرد.[1] در شهر انبار[2] هم ایشان را دیدم که روی فرات، چنین کرد.


۳. باب معجزه ایشان در ذوب‌کردن کاسه چینی و بازگرداندن آن به حال اولش
عمارة‌بن زید می‌گوید: امام جواد(ع) را دیدم که در برابرش یک کاسه چینی بود. به من فرمود: عماره! آیا (می‌خواهی) از این کاسه شگفتی ببینی؟ عرض کردم: آری. ایشان دستش را روی آن گذاشت، کاسه شروع کرد به ذوب شدن تا جایی‌که آب شد. آنگاه آن‌را جمع کرد و در ظرفی قرار داد. سپس دستی بر آن کشید و آن‌را مثل اولش به‌صورت کاسه‌­ای درآورد و فرمود: قدرت، باید این‌چنین باشد.


۴. باب معجزه ایشان در تغییر رنگ موی خود
ابراهیم‌بن سعید می‌گوید: امام جواد(ع) را دیدم که مویی داشت ـ یا گفت: دسته مویی داشت ـ به سیاهی کلاغ. دستی بر آن کشید، قرمز شد. سپس با پشت دستش، دستی بر آن کشید، سفید شد. آنگاه با کف دستش دستی کشید، مثل اولش سیاه شد. بعد به من فرمود: ابن‌سعید! نشانه­‌های (و معجزه‌های) امام این‌چنین است. عرض کردم: من پدرتان را دیدم که با دست به خاک اشاره می‌کرد و آن‌را به درهم و دینار تبدیل می‌نمود. فرمود: در شهر تو گروهی هستند که خیال می‌کنند امام به مال احتیاج دارد، (پدرم) برای آنان با دستش (به خاک) اشاره کرد تا به آنان بفهماند گنج­‌های زمین در اختیار امام است.


۵. باب معجزه ایشان در تغییر شکل و رنگ خود
عسکر، غلام امام جواد(ع) می‌گوید: در حالی‌که امام در وسط ایوانی که 10 ذراع در 10 ذراع بود، نشسته بود بر ایشان وارد شدم و کنار درِ ایوان ایستادم و ایشان را می‌دیدم. با خودم (از روی تعجب) گفتم: «سبحان‌الله!» چقدر (صورت) مولای من سبزه و چقدر بدنش سفید است!
به خدا سوگند، هنوز این حرف را تمام نکرده بودم که طول و عرض بدنش زیاد شد و همه ایوان را تا سقف و کنار دیوارهایش پر کرد. آنگاه دیدم رنگش تیره شد، سپس تیره­‌تر شد، سپس سفید شد، سپس سفیدتر از برف شد، سپس قرمز شد، سپس مثل عقیقِ سرخ قرمزتر شد، سپس سبز شد تا جایی‌که مثل تازه‌­ترین شاخه‌­های برگ­دار سبز گردید، سپس بدنش کوچک شد تا مثل حالت اولش گردید و رنگش هم به رنگ اولش برگشت. من از هول آنچه دیدم، رو به زمین افتادم.
امام فریاد زد: عسکر! در ما شک می‌کنید، پس ما شما را ثابت‌قدم می‌داریم. سست می‌شوید، پس ما شما را تقویت می‌کنیم. به خدا سوگند کسی به حقیقتِ شناخت ما نرسد جز کسی که خدا نعمت شناخت ما را به او عطا کند و ما او را به‌عنوان دوست خود بپسندیم.
عسکر گوید: در ذهن من، جز آنچه بر زبانم جاری شد و قلبم بدان سخن گفت، نبود (و همه را حضرت خبر داد).

 

 

منبع : قدس انلاین

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh ravabet_rasekhoon bigharar mojdeh1
دسترسی سریع به انجمن ها