پاسخ به:سیاحت_غرب
یک شنبه 19 اردیبهشت 1395 2:16 PM
ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بـــــــــرزخ :keycap_ten:
قسمت 20
:beginner:جدائے از هادی
:izakaya_lantern:پرسیدم اگر به دوراهی رسیدیم کدام راه کدام منزل را میدانی ؟ گفت نمیدانم ! گفتم من تشنه شده ام ، در این نزدیکی ها آب هست ؟ گفت نمیدانم ! گفتم منزل دور است یا نزدیک ؟ گفت : نمیدانم ! گفتم پس چه میدانی ؟ گفت همینقدر میدانم که مانند سایه ، از اول عمر ، همراه تو بوده ام و از تو جدا نبوده ام و نیستم ؛ مگر آنکه به توفیق خدا از من جدا شوی. با خود گفتم گویا این همان شیطان است که به وسوسه های او در دنیا گاهی به خطا افتاده ام . به دست عجب دشمنی گرفتار شدم ! خدایا رحمی کن . من جلو افتادم و او در فاصله ده قدمی به دنبال من می آمد . راه ناهموار و سربالایی بود . به قله کوه رسیدیم ، برای رفع خستگی نشستم . جهالت خان به من رسید و گفت : معلوم میشود خسته شده ای ؟ هم اکنون پنج فرسخ راه را برای تو بک فرسخ میکنم که زودتر به منزل برسی ! گفتم : معلوم میشود با این نادانی معجزه هم داری ؟ گفت بیا تا راه میانبری به تو نشان دهم . درست جاده را تماشا کن؛ راه مانند هلال ماهی است که پنج فرسخ زول دارد . حال اگر بصورت مستقیم راه را بپیماییم چقدر مختصر و کوتاه است ، عاقل راه دراز را بر کوتاه ترجیح نمى دهد. گفتم : شاهراه از رهگذر بسیار شاهراه میشود ، پس آن همه مردم دیووانه اند که راه دراز را اختیار کرده اند ؟ از سوی دیگر اندیشمندان گفته اند : ره چنان رو که رهروان رفتند ، گفت : عجب ! تو ...
⏮ادامه دارد ...