پاسخ به:سیاحت_غرب
یک شنبه 19 اردیبهشت 1395 2:14 PM
ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بـــــــــرزخ :keycap_ten:
قسمت 18
جدائے از هادی
:izakaya_lantern: هادی گفت : اکنون تو احتیاج به چیزی نداری ، این سه منزل اول که در پیش داری سه سال اول تکلیف را خواهی داد ؛ خطر چندانی ندارد سه سال اول بلوغ ، زمان رشد و استحکام قوه عقلیه است خداوند در مورد این سه سال با بندگانش به لطف برخورد میکند ، این سه منزل خطر چندانی ندارد . این سخنان را گفت و از نزد من پرید و رفت و من باز تنها ماندم . به سخنان او فکر کردم همه بحا و حکیمانه بود در سه سال اول بلوغ ، تنها عقل حیوانی به رشد خود میرسد و عقل آدمی به اندازه شعاعی بیش نیست . برخاستم و کوله پشتی ام را به پشت بستم و با تمام توان به راه افتادم . راه صاف و هوا بهار بود . من نیز پر نیرو و تازه نفس ، با شوق بسیار برای دیدار محبوب هادی وفادار تا نصف روز ، به سرعت میرفتم . کم کم هوا گرم شد و من خسته و تشنه شدم . راه نیز باریک و مر خار و خاشاک شده بود و من باید از دامنه کوهی بالا میرفتم . از تنهایی خود در وحشت بودم ، به پشت سرم نگاه کردم ، دیدم کسی بسوی من می آید خوشحال شدم که الحمدلله تنها نمانده ام ؛ تا آنکه او به من رسید ؛ شخصی سیاه ، دراز، لب کلفت ، با دندان های بزرگ و نمایان ، بینی پهن و ترسناک و بوگندو ! او سلامی به من داد ولی حرف لام سلام را ادا نکرد و تنها گفت سام علیکم ...
⏮ادامه دارد ...