0

سیاحت_غرب

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سیاحت_غرب
یک شنبه 19 اردیبهشت 1395  2:12 PM

 

ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بـــــــــرزخ :keycap_ten:
 

 

قسمت 17

 
:beginner:دیدار با ابرار

:izakaya_lantern:گفتم به به چه توفیقی ، اگر چه از طرف خانواده و آشنایان اندوه حاصلم شد هزاران دلخوشی و شادمانی از این مژده به من رسید . گفتم : حجره کدچک است چکار کنیم ؟
گفت برای تو کوچک است با آمدن آن بزرگان حجره نیز بزرگ خواهد شد. ناگهان آن بزرگواران وارد شدند ؛ با چه صورت های نورانی و چه جلال و بزرگواری ! هر یک از آنان در مرتبه خود نشست . جلوتر از همه حضرت ابوالفضل و علی اکبر بودند. هر دو روی تخت بزرگی نشستند ولی هر دو با لباس جنگ آمده بودند و من شگفت زده شدم ؛ لباس جنگی در این عالمی که ذره ای دشمنی در آن نیست !!!
من و هادی و بعضی از همراهان آنان سرپا ایستادیم من محو جمال و جلال آنان بودم و به صدر نشینان بارگاه جلال ، خیره شده بودم . حضرت ابوالفضل از هادی پرسید : از پدرم اجازه عبور گرفته ای ؟ هادی عرض کرد : بلی
حضرت به من نگاه نمود و فرمود : پدرم سلطان ولایت است و نجات تو در همین اجازه نامه ای است که ایشان عنایت فرموده . بشارت باد تو را به رستگاری !
من با خوشحالی برای تشکر و قدر دانی از آن بزرگواران ، دست مبارکش را بوسیدم و ایستادم . آن بزرگواران رفتند و من و هادی تنها ماندیم . اتاق مثل اول کوچک شد و از دستگاه سلطنتی خالی شد . به هادی گفتم : من دوباره نزد خانواده خود نمیروم زیرا از خیر خواهی آنها ناامیدم ، اگر چه خانواده ام به نام من کارهایی میکنند ؛ ولی ظاهری بیش نیست و روح اعمالشان برای دنیای خودشان است . هادی گفت : اکنون تو احتیاج به چیزی نداری ، این سه منزل اول که در پیش داری سه سال اول تکلیف را خواهی داد ؛ خطر چندانی ندارد سه سال اول بلوغ ، زمان رشد و استحکام قوه عقلیه است خداوند در مورد این سه سال با بندگانش به لطف برخورد میکند ، این سه منزل خطر چندانی ندارد ...

⏮ادامه دارد ...

 

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها