پاسخ به:سیاحت_غرب
یک شنبه 12 اردیبهشت 1395 9:50 AM
ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بـــــــــرزخ :keycap_ten:
قسمت 15
دیدار از خانواده
:izakaya_lantern:من توشه سفر تو را کم میبینم باید چند جمعه اینجا در انتظار باشی ؛ بلکه از سوی خانواده یا دوستانت در دنیا چیزی برایت برسد حتما خوانده ای که میغمبر فرمود : در سفر هر چه توشه بسیار باشد بهتر است . من باید بروم برای تو از سلطان دنیا و دین اجازه عبور بگیرم . چنانچه در بین هفته خبری نرسید در شب جمعه نزد خانواده خود برو شاید با طلب رحمت و مغفرت یادی از تو کنند. هادی رفت و من به انتظار نشستم . جایم خوب بود ؛ اتاقی با فرش های رنگارنگ و نقش های زیبا . منتظر ماندم تا شب جمعه رسید ؛ اما خبری نیامد . من به سفارش هادی ، بصورت پرنده ای به منزلم رفتم و روی شاخه درختی نشستم . به کردار و گفتار زن ، فرزندان و خویشان و آشنایان توجه مى کردم ، همه جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات مى کردند ، آش و پلو پخته و مجلس روضه خوانی راه انداخته و فاتحه میخواندند . هیچکدام از کارهایشان به حال من سود نداشت ، چون روح اعمال و نیت اصلیشان آبرومندی خودشان بود ، و از این رو حتی یک فقیر گرسنه را نیز سر سفره خود دعوت نکرده بودند . نیت همه دعوت شدگان نیز تنها خوردن بود یا آمده بودند تا فردا کسی به آنها نگوید چرا به مجلس ما نیامده بودید ، آمدن همه آنها برای انگیزه شخصی بود . گریه کردنشان دروغین بود و برای آمرزش من یا حسین بن علی گریه نمیکردند . اگر در پذیرایی آنها کوتاهی میشد به مرده و زنده ناسزا میگفتند . اگر اهل خانه و خویشان هم گریه ای داشتند و اندوهگین بودند ، فقط برای خودشان بود ؛ چرا که بی پرستار مانده اند و بعد از این ، چه کسی برای آنها ، زندگانی را سامان میبخشند . چنان در دنیای خود غرق بودند که نه یادی از من میکردند و نه یادی از مردن و آخرت خودشان. من با ناامیدی و سرشکستگی به قبرستان و منزل خود بازگشتم ، و از بس غصه دار بودم نزدیک بود زن و فرزندانم را نفرین کنم...
⏮ادامه دارد ...