پاسخ به:سیاحت_غرب
یک شنبه 12 اردیبهشت 1395 9:48 AM
ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بـــــــــرزخ :keycap_ten:
قسمت 12
آشنائے با هادے
:izakaya_lantern:از جدیت آنها در تفتیش و کنجکاوی در آنچه از من سرزده و آنچه گفته یا شنیده بودم ، فهمیدم که اعمال خوب و بد مرا ثبت میکنند آن خوش چهره ، خیر خواه من بود چون در گفتگویی که باهم داشتند معلوم بود که نمیگذاشت بعضی از زشتی ها ثبت شود و به بهانه اینکه توبه کرده یا فلان کا نیک را انجام داده از برخی زشتی ها میگذشتند به همین خاطر او را خیلی دوست داشتم . آن دو بعد از تمام شدن کارشان طومار نوشته شده را لوله کرده و به گردنم آویختند . قوطی های سربسته را میان کوله پشتی ام نهاده و کنارم گذاردند. سپس قفسی آهنین به اندازه بدنم آوردند که گویا از هفت جوش بود و مرا میان آن گذاشتند و پیچ و مهرو فنرش را محکم بستند . کم کم آن قفس تنگ شد و به اندازه ای به من فشار آورد که نفسم قطع شد که بطوری که نمیتوانستم داد بزنم ، آنها شتابان تمام پیچ و مهره ها را محکم مى کردند تا آن قفس که از اول به سختی گنجایش بدن مرا داشت . به اندازه تنوره سماور کوچکی باریک شد . استخوان هایم همگی خرد شدند و درهم شکستند و عصاره وجودم که مانند نفت سیاه بود از من گرفته شد. گویا شیری که از مادر خورده بودم و به گناهان آلوده شده بود از سر انگشتانم بیرون می آمد . هوش از سرم پرید و دیگر هیچ نفهمیدم ! ...
⏮ادامه دارد ...