پاسخ به:يا علي النقي يا هادي(ع)
یک شنبه 22 فروردین 1395 9:45 PM
ميخواست جان سپارد و جاني دگرنداشت
هنگام كوچ بود ، ولي بال و پر نداشت
چشمش ز پنجره به مهتاب خيره بود
معلوم بود اين شب آخر سحر نداشت
افتاده بود روي زمين آه مي كشيد
اما كسي ز حال دل او خبر نداشت
آنكس كه داغ ِزخم زبان بود بر دلش
مرهم به غير زهر به زخم جگر نداشت
با خاطرات تلخ خودش گرم ميگرفت
جز اشك، يار و همدمي آخر به بر نداشت
ياد دمي كه در پي مركب دويده بود
با ناله اي كه در دل دشمن اثر نداشت
ياد دمي كه قبر خودش را نظاره كرد
با ظالمي كه شرم از آن خون جگر نداشت
با اين همه به ياد غم مجلس شراب
جز روضه ي حسين كلامي دگر نداشت
ميريخت اشك و نوحه ي گودال مي سرود
ازخواهري غريب و عزيزي كه سر نداشت
از دختري كه بعد عمو در مسير شام
ديگر به غير زجر و سنان همسفر نداشت
وقت هجوم لشكر سيلي و كعب ني
جز عمه ي خميده رقيه سپر نداشت
كنج خرابه حاجت خود را گرفت و رفت
لب را گذاشت بر لب بابا و برنداشت
از سـوز زهـر تشنـه شـد و گفـت يا حسين
اي كـاش هيـچ وقـت ربـابت پسر نداشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ