0

📗📘📙غزلیات صائب تبریزی📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۵
جمعه 13 فروردین 1395  10:30 PM

شور عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟

بی نیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا

چند چون آب گهر باشم گره در یک مقام؟

خضر راهی کو، که موج خوش عنان سازد مرا

می گریزم در پناه بی خودی از خلق، چند

خودفروشی بنده این کاروان سازد مرا

خوشتر از کنج دهان یار می آید به چشم

گوشه ای کز دیده مردم نهان سازد مرا

می کنم پهلو تهی از قرب، تا کی چون صدف

چربی پهلوی گوهر، استخوان سازد مرا

وادی پیموده را از سرگرفتن مشکل است

چون زلیخا، عشق می ترسم جوان سازد مرا

بخیه از جوهر زنم بر چشم شوخ آیینه ا

چهره محجوب او گر دیده بان سازد مرا

جلوه دست و گریبان گل این بوستان

سخت می ترسم خجل از باغبان سازد مرا

استخوانم همچو صبح آغوش رغبت واکند

گر نشان تیر، آن ابرو کمان سازد مرا

گر چه خاک راه عشقم، می خورم خون گر به سهو

بادپیمایی طرف با آسمان سازد مرا

صائب از راز دهان او نیارم سر برون

فکر اگر باریک چون موی میان سازد مرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها