غزل شمارهٔ ۵۹
جمعه 13 فروردین 1395 10:27 PM
داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را
گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را
همت سرشار از بی سایلی خون می خورد
کز گهر باشد هزاران عقده در دل بحر را
عشق دریا دل نمی اندیشد از زخم زبان
کی خلد در دل خس و خاشاک ساحل بحر را
در غریبی کی فتند از جستجو روشندلان؟
در سفر کردن به جز خود نیست منزل بحر را
قاصدان از ابر گوهربار دارد هر طرف
کی کند دوری ز خاک خشک غافل بحر را
هر کجا دفتر گشاید دیده پر شور من
از نظرها افکند چون فرد باطل بحر را
کی شود زنجیر صائب مانع شور جنون؟
موج نتواند کشیدن در سلاسل بحر را
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.