0

📗📘📙غزلیات صائب تبریزی📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱
جمعه 13 فروردین 1395  10:25 PM

می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا

می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده ام

وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا

چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند

چرخ سنگین دل ز من هر دم کند یاری جدا

نیست ممکن جان پر افسوس من خالی شود

گر شود هر موی من آه شرر باری جدا

تا شدم بی عشق، می لرزم به جان خویشتن

هیچ بیماری نگردد از پرستاری جدا

دست من چون خار دیوارست از گل بی نصیب

ور نه دارد دامن گل هر سر خاری جدا

نه همین خورشید سرگرم است از سودای او

عشق دارد در دل هر ذره بازاری جدا

حسن سرکش، کافر از جوش هواداران شود

دارد از هر طوق قمری سرو زناری جدا

قطع امید از حیات تلخ بر من مشکل است

وای بر آن کس که گردد از شکرزاری جدا

تکیه بر پیوند جان و تن مکن صائب که چرخ

این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها