0

📗📘📙غزلیات صائب تبریزی📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰
جمعه 13 فروردین 1395  10:25 PM

گر چه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا

موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا

از جدایی، قطع پیوند خدایی مشکل است

گر شود سی پاره، از هم کی شود قرآن جدا

می شود بیگانگان را دوری ظاهر حجاب

آشنایان را نمی سازد ز هم هجران جدا

زود می پاشد ز هم جمعیت بی نسبتان

دانه را از کاه در خرمن کند دهقان جدا

دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز

می شود یارب سخن چون از لب جانان جدا

تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته ای

دست افسوسی است هر برگی درین بستان جدا

هست با هر ذره خاک من جنون کاملی

می کند هر قطره از دریای من طوفان جدا

عشق هیهات است در خلوت شود غافل ز حسن

نیست در زندان زلیخا از مه کنعان جدا

می توان از عالم افسرده، دل برداشت زود

از تنور سرد می گردد به گرمی نان جدا

کم نگردد آنچه می آید به خون دل به دست

نیست از دامان دریا پنجه مرجان جدا

قانع از روزی به تلخ و شور شو صائب که ساخت

پسته را آمیزش قند از لب خندان جدا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها