0

مثنویات شاه نعمت‌الله ولی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸
پنج شنبه 12 فروردین 1395  2:09 PM

مجمع البحرین اگر جوئی دلست

جامع مجموع اگر گوئی دلست

دل بود خلوتسرای خاص او

هرچه می خواهی بیا از دل بجو

اوسع است از عرش اعظم عرش دل

چیست کرسی سدره ای از فرش دل

کنت کنزاً گنج اسمای وی است

کنز دل می جو که آن جای وی است

جملهٔ اسما در او گنجیده اند

اهل دل دل را بدین سان دیده اند

علم اجمالی چو دانستی به جان

علم تفصیلی ز لوح دل بخوان

از جمال و از جلال ذوالجلال

تربیت یابد دل مالایزال

نقطه ای در دایره بنهفته اند

اهل دل این نقطه را دل گفته اند

نقد دل را قلب می خواند عرب

باشد از تقلیب او را این لقب

جامع غیب و شهادت دل بود

تخت سلطان ولایت دل بود

رحمت ذاتی دهد دل را سعت

لاجرم اوسع بود دل را صفت

فی المثل گر عالم بی منتها

در دل عارف درآید بارها

دل مُحسّ آن نگردد جان من

این چنین فرمود آن جانان من

شمه ای گفتم ز دل بشنو ز جان

تا بیابی ذوق جان عارفان

یادگار نعمت الله یاد دار

یاد دار از نعمت الله یادگار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها