غزل شمارهٔ ۷۳
پنج شنبه 12 فروردین 1395 12:09 PM
ساقی ز کرم نواخت ما را
خمخانه بریخت بر سر ما
ما جام و بر آب چون حبابیم
دریاب ز ما و ما ز دریا
عشقست که هیچ جا ندارد
هر جا می جو تو جای بی جا
در دیدهٔ مست ما توان دید
آن نور ولی به چشم بینا
آئینه از او وجود دارد
او نیز به آینه هویدا
با شمع جمال او چه باشد
پروانهٔ عقل بی سر و پا
رندیم و حریف نعمت الله
هرگز نکنیم توبه حاشا
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.