0

قصاید شاه نعمت‌الله ولی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰
پنج شنبه 12 فروردین 1395  11:58 AM

دل چو سلطان ملک جان گردد

پادشاه همه جهان گردد

چون ز چونی رسد به بی چونی

مالک ملک لامکان گردد

دل ز صورت چو رو به معنی کرد

بی نشانش همه نشان گردد

گرد بر گرد نقطهٔ وحدت

همچو پرگار خط کشان گردد

اول خویش را چو بشناسد

مهدی آخر الزمان گرد

چون طلسمش شکسته شد به درست

گنج پنهان بر او عیان گردد

نقد دل قلب از آنش می خوانند

که ملقب به این و آن گردد

گاه باشد مجاور کعبه

گاه مست در مغان گردد

عرش اعظم دل است و آن دل ماست

به دلیل این سخن بیان گردد

هر که شد غرقه اندر این دریا

قطره اش بحر بیکران گردد

چون ز هستی خود شود فانی

باقی ملک جاودان گردد

هر که دل را شناخت در دو جهان

فارغ از سود و از زیان گردد

لیس فی الدار غیرهُ دیّار

این چنین کن اگر چنان گردد

سخن دل ز گفتهٔ سید

مونس جان عاشقان گردد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها