0

قصاید شاه نعمت‌الله ولی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۴
پنج شنبه 12 فروردین 1395  11:57 AM

مرد مردانه شاه مردان است

در همه حال مرد مردان است

در ولایت ولی والی اوست

بر همه کاینات سلطان است

سید اولیا علی ولی

آنکه عالم تنست و او جان است

گر چه من جان عالمش گفتم

غلطی گفته‌‌ام که جانان است

بی ولای علی ولی نشوی

گر تو را صد هزار برهان است

ابن عم رسول یار خدا

آن خلیفه علی عمران است

یوسف مصر عالمش خوانم

شاه تبریز و میر او جان است

نه فلک با ستارگان شب و روز

گرد دولت سراش گردان

دیگران گر خلاف او کردند

لاجرم حالشان پریشان است

واجب است انقیاد او بر ما

خدمت ما به قدر امکان است

حسب و هم نسب بُود به کمال

عمل و علم او فراوان است

مهر او گنج و دل چو گنجینه

خانه بی‌ گنج ، کُنج ویران است

بر در کبریای حضرت او

شاه عالم پناه دربان است

دوستی رسول و آل رسول

نزد مؤمن کمال ایمان است

باطنا شمس و ظاهرا ماه است

نور هر دو به خلق تابان است

رو رضای علی بدست آور

گر تو را اشتیاق رضوانست

یادگار محمد است و علی

نعمت الله که میر مستان است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها