شمارهٔ ۱۳۱
پنج شنبه 12 فروردین 1395 10:18 AM
زهی بالعل میگونت شکر هیچ
خهی با روی پر نورت قمر هیچ
عزیزش کن بدندان گر بیفتد
ملاقاتی لبت رابا شکر هیچ
دلم رادر نظر آمد دهانت
عجب چون آمد او را در نظر هیچ
عرق بر عارض تو آب برآب
حدیثم در دهانت هیچ در هیچ
ز وصف آن دهان من در شگفتم
که مردم چون سخن گویند برهیچ
من ازعشق تو افتاده بدین حال
نمی پرسی زحال من خبر هیچ
چنان بیگانه کشتستی که گویی
ندیدستی مرا بر ره گذرهیچ
نشستم سالها بر خوان عشقت
بجز حسرت ندیدم ماحضر هیچ
دلی از سیف فرغانی ببردی
چه آوردی تو مارااز سفر هیچ
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.