0

غزلیات سیف فرغانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳
پنج شنبه 12 فروردین 1395  10:10 AM

اگر خورشید و مه نبود سعادت با درویش را

وگر مشک سیه نبود همان حکم است مویش را

ز شرق همت عشاق همچون صبح روشن دل

چه مطلعهای روحانیست مر خورشید رویش را

سزد از عبهر قدسی و از ریحان فردوسی

اگر رضوان کند جاروب بهر خاک کویش را

مقیم خاک کوی او بیک جو برنمی گیرد

بهشت هشت شادروان و نقد چار جویش را

کسی کو کم نکرد (دنیا) نیابد در رهش پیشی

کسی کو گم نگشت از خود نشاید جست و جویش را

گروهی کز غمش چون عود می سوزند جان خود

ز هر رنگی که می بینند می جویند بویش را

چو حلاج از شراب عشق او شد مست لایعقل

نمی کردند هشیاران تحمل های (و) هویش را

چو در میدان عشق او نه مرد جست و جو بودم

بمن کردند درویشان حوالت گفت و گویش را

ز صدر سینه هر ساعت توان دلرا برون کردن

ولی نتوان برون کردن ز دل مرآرزویش را

ز خون دل روان کردست جویی سیف فرغانی

ندانم تا چو سیل این جو چه سنگ آرد سبویش را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها