0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۵
چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:16 PM

صبحدمان مست برآمد ز کوی

زلف پژولیده و ناشسته روی

ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب

صبح ز تشویر همی کند روی

از پی نظارهٔ آن شوخ چشم

شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی

بوسه همی رفت چو باران ز لب

در طرب و خنده و درهای و هوی

بهر غذای دل از آنوقت باز

بوسه چنانست لبم گرد کوی

ریخت همی آب شب و آب روز

آتش رویش به شکنهای موی

همچو سنایی ز دو رویان عصر

روی بگردان که نیابیش روی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها