0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۶
چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:15 PM

تو آفت عقل و جان و دینی

تو رشک پری و حور عینی

تا چشم تو روی تو نبیند

تو نیز چو خویشتن نبینی

ای در دل و جان من نشسته

یک جال دو جای چون نشینی

سروی و مهی عجایب تو

نه بر فلک و نه بر زمینی

بی روی تو عقل من نه خوبست

در خاتم عقل من نگینی

بر مهر تو دل نهاد نتوان

تو اسب فراق کرده زینی

گه یار قدیم را برانی

گه یار نوآمده گزینی

این جور و جفات نه کنونست

دیریست بتا که تو چنینی

ای بوقلمون کیش و دینم

گه کفر منی و گاه دینی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها