0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۹
چهارشنبه 11 فروردین 1395  5:05 PM

تا من به تو ای بت اقتدی کردم

بر خویش به بی دلی ندی کردم

از بهر دو چشم پر ز سحر تو

دین و دل خویش را فدی کردم

آن وقت بیا که من ز مستوری

در شهر ز خویش زاهدی کردم

همچون تو شدم مغ از دل صافی

خود را ز پی تو ملحدی کردم

در طمع وصال تو به نادانی

مال و تن خویش را سدی کردم

کز رفق سنایی اندرین حالت

از راه مغان ره هدی کردم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها