غزل شمارهٔ ۱۷۱
چهارشنبه 11 فروردین 1395 4:52 PM
باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر
بر سر کویت خروشان ایستادیم ای پسر
زلف تو دام است و خالت دانه و ما ناگهان
بر امید دانه در دام او افتادیم ای پسر
گاه با چشم و دل پر آتش و آب ای نگار
گاه با فرق و دو لب بر خاک و بادیم ای پسر
تا دل ما شد اسیر عقرب زلفین تو
همچو عقرب دستها بر سر نهادیم ای پسر
از هوس بر حلقهٔ زلفین تو بستیم دل
تا ز غم بر رخ ز دیده خون گشادیم ای پسر
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.