0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۳
چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:52 PM

هر کرا در دل بود بازار یار

عمر و جان و دل کند در کار یار

خاصه آن بی دل که چون من یک زمان

بر زمین نشکیبد از دیدار یار

کبک را بین تا چگونه شد خجل

زان کرشمه کردن و رفتار یار

بنگر اندر گل که رشوت چون دهد

خون شود لعل از پی رخسار یار

در جهان فردوس اعلا دارد آنک

یک نفس بودست در پندار یار

در همه عالم ندیدم لذتی

خوشتر و شیرین‌تر از گفتار یار

همچو سنگ آید مرا یاقوت سرخ

بی لب یاقوت شکر بار یار

باد نوشین دوش گفتی ناگهان

چین زلف آشفت بر گلنار یار

زان قبل امروز مشک آلود گشت

خانه و بام و در و دیوار یار

رشک لعل و لولو اندر کوه و بحر

زان عقیق و لولو شهوار یار

شد دلم مسکین من در غم نژند

من ندانم پیش ازین هنجار یار

دست بر سر ماند چون کژدم دلم

زان دو زلفین سیه چون مار یار

هوش و عقلم برده‌اند از دل تمام

آن دو نرگس بر رخ چون نار یار

مر سنایی را فتاد این نادره

چون معزی گفت از اخبار یار

آنچه من می‌بینم از آزار یار

گر بگویم بشکنم بازار یار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها