0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۴
چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:50 PM

گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند

صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد

هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم

آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند

هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود

بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند

بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست

مختصر آنست کار از روی آگاهی کند

خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین

کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند

تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن

عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند

ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل

عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها