0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۵
چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:49 PM

می ده پسرا که در خمارم

آزردهٔ جور روزگارم

تا من بزیم پیاله بادا

بر دست زیار یادگارم

می رنگ کند به جامم اندر

بس خون که ز دیده می‌ببارم

از حلقه و تاب و بند زلفت

هم مومن و بستهٔ زنارم

ای ماه در آتشم چه داری

چون با تو ز نار نیست عارم

تا مانده‌ام از تو برکناری

جویست ز دیده بر کنارم

خواهم که شکایت تو گویم

از بیم دو زلف تو نیارم

گر ماه رخان تو برآید

از من ببرد دل و قرارم

امروز که در کفم نبیدست

اندوه جهان بتا چه دارم

مولای پیالهٔ بزرگم

فرمانبر دور بی‌شمارم

در مغکده‌ها بود مقامم

در مصطبه‌ها بود قرارم

از شحنهٔ شهر نیست بیمم

در خانهٔ هجر نیست کارم

هر چند ز بخت بد به دردم

هر چند به چشم خلق خوارم

با رود و سرود و بادهٔ ناب

ایام جهان همی گذارم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها