0

قصاید و قطعات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹۲
چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:16 PM

کسی را که سر حقیقت عیان شد

مجاز صفات وی از وی نهان شد

نشان آن بود بر وجود حقیقت

که نام وی از نیستی بی نشان شد

کسی کو چنین شد که من وصف کردم

یقین دان که او پادشاه جهان شد

ملک شد زمین و زمان را پس آنگه

چو عیسی که او ساکن آسمان شد

روان گشت فرمان او چون سنایی

مر او را که گفت او چنین شو چنان شد

خلیل از سر نیستی کرد دعوی

که سوزنده آتش برو بوستان شد

چو «ارنی» ست از نفس بر طور سینا

قدمگاه او جمله آب روان شد

نبینی که هر کو ز خود گشت فانی

قرین قضا گشت و صاحبقران شد

هم از نیستی بد که با خاک مشتی

محمد به جنگ سپاه گران شد

چو در نیستی زد دم چند عیسی

تن بی‌روان از دمش با روان شد

بسا کس که در نیستی کسب کردند

گمانها یقین شد یقینها گمان شد

کسی کو ز حل رموزست عاجز

بیان سنایی ورا ترجمان شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها