0

قصاید و قطعات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۱
چهارشنبه 11 فروردین 1395  3:10 PM

گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی

پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ

جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس

آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ

آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی

ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ

در بند بود رخ همه از اسب و پیاده

هر چند همه نطع بود جایگه رخ

نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان

رایض نکند بر سر خر کره همی مخ

گویی که نترسم ز همه دیوان آری

از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ

بیدار نه‌ای فارغی از بانگ تکاتک

بیمار نه‌ای فارغی از بند اخ و اخ

ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی

در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ

زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند

اندر مثل عامه که کخ را نبرد کخ

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها