0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۶
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:43 PM

دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری

جان در غم عشق تو بدادیم به زاری

دل در غم عشق تو نهادیم نه بر عمر

زیرا که مقیم است غم و عمر گذاری

تا چند بگریم من و تا چند بنالم

از شوق گل روی تو چون ابر بهاری؟

من ذره ناچیز و تو خورشید دلفروز

صد مهر مرا هست و تو یک ذره نداری

فریاد ز زلف تو که صد بار به روزی

در روز سفیدم بنماید، شب تاری

من چون به سر آرم صنما بی تو که هر شب؟

خوابم بری از چشم و خیالم بگذاری

جان مهر لبش دارد و شرطست که جان را

سلمان به همان مهر به جانان بسپاری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها