0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۷۲
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:43 PM

همرنگ رویش در چمن، گل یاسمن گردید می

دایم به بویش چون صبا، گرد چمن گردید می

این گل به دامن چیدنم، باشد ز شوق عارضت

کو خاری از باغ تو تا دامن ز گل در چیدمی

در حلقه سودای او، مردی به گردی می‌رود

من نیز سودا می‌کنم، باری بدان ار رندمی

هر کس شناعت می‌کند، بر من که نشنیدی سخن

گر من سخن بشنید می، چندین سخن نشنیدمی

چون او نمی‌آید شبی، بر سر به پرسیدن مرا

ای کاشکی خواب آمدی، تا من به خوابش دیدمی

لب بر لب من می‌نهد، چون نی دم من می‌دهد

گردم ندادی هر دمم، چندین چرا نالید می

بوسیدن جام لبش، گر نیست روزی کاشکی

چون جرعه افتادی که من خاک درش بوسیدمی

سودای پنهانم قلم، کرد آشکارات چون کنم؟

ای کاش مقدورم شدی، کاتش به نی پوشیدمی

سلمان خیال روی او چون نامه‌ای دان در درون

گر نیستی در خویشتن چندین چرا پیچیدمی؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها