0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۷۰
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:43 PM

سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟

مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی

مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید

کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی

بد نام ابد کردم، خود را و نمی‌دانم

درنامه اهل دل، نیکوتر ازین نامی

از عشق تو زاهد را دم گرم نخواهد شد

زیرا که بدان آتش هرگز نرسد خامی

دیوانه دلی دارم، کارام نمی‌گیرد

جز بر در خماری، یا پیش دلارامی

از تو نظری سلمان، می‌دارد و می‌شاید

درویشی اگر خواهد، از پادشه انعامی

لب را به سخن بگشا، زیرا که ندارد دل

غیر از دهنت کامی، و آنگاه چه خوش کامی

آغاز غمت کردم، تا چون بود انجامش

این نیست از آن کاری، کان را بود انجامی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها