0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۷۱
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:41 PM

ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی

تا ما ز کوی هستی، بیرون نهیم گامی

هم نیستی که دارد، ملک فنا بقایی

هم درد چون ندارد در دو دوا دوامی؟

ماییم و نیم جانی، بر کف نهاده بستان

زان می به نیم جانی، بفروش نیم جامی

عشاق را مقامی، عالی است اندرین ره

مطرب مخالفان را بنمای ازین مقامی

تا گرد ما نگردد، غیر قدح گرانی

تا بر سرم نیاید، غیر از شراب خامی

وقتی که شاهدان را، پیدا بود وفایی

احوال عاشقان، را ممکن بود نظامی

شوریدگی ما را، منکر مباش زاهد

چون نیست کار ما را، در دست ما زمامی

گر باده را نبودی، از لعل دوست بویی

کی داشتی به عالم، زین حرمتی حرامی؟

می‌گفت: ترک رندی، سلمان شنید جانش

از می جواب تلخی، وزنی شکر پیامی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها