0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۷
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:41 PM

ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟

وی گل نقاب بگشا، شرم و حجاب تا کی؟

ماییم تشنه و تو عین الحیات مایی

همچون سراب ما را دادن فریب تا کی؟

دل خواست از تو چیزی، فرموده‌ای که صبری

جانم رسید بر لب، صبر و شکیب تا کی؟

ای شهسوار خوبان، یکدم به من فرود آی

بردن عنان ز دستم، پا در رکاب تا کی؟

در جست و جوی وصلت، ما را چو آب و آتش

گه بر فراز رفتن، گه در نشیب تا کی؟

خواهند باز دیدن، یک روز هم حسابی

از بیدلان ستاندن، دل بیحساب تا کی؟

خوفم مده که سلمان، در غم تو را بسوزم

پروانه را ز آتش، دادن نهیب تا کی؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها