0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۱
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:39 PM

ای سر سودای من رفته در سودای تو

باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو

گر سر من رفت در سودای عشقت گو: برو

بر سرم پاینده بادا سایه بالای تو

جای سروت در میان جویبار چشم ماست

گرچه ماییم از میان جان و دل جویای تو

گر نبینم مردم چشم جهان بین را رواست

خود کسی را کی توانم دید من بر جای تو

سرو لافی می‌زند یعنی که بالای توام

سرو بی‌برگی است باری تا تو بود بالای تو

چشم ترکت ترکتاز و حاجبش پیشانی است

چون در آید کس به چشم تنگ ترک آسای تو

رای من جز بندگی سرو آزاد تو نیست

بس بلند افتاد سلمان راستی رارای تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها