0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۶
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:31 PM

آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش

او مرا بگذاشت، من نگذارمش

دل بدو دادم ز من رنجید و رفت

می‌دهم جان تا مگر باز آرمش

آنکه در خون دل من میرود

من چو چشم خویشتن می‌دارمش

قالبی بی‌روح دارم می‌برم

تا به خاک کوی او بسپارمش

می‌دهم جان روز و شب در کار دوست

گو مران از پیش اگر در کارمش

روی در پای تو می‌مالم مرنج

گر به روی سخت می‌آزارمش

گر چه رویش داد بر بادم چو زلف

همچنان جانب نگه می‌دارمش

هیچ رحمی نیست بر بیمار خویش

آن طبیبی را که من بیمارمش

گرچه او یار منست من یار او

من نمی‌یارم که گویم یارمش

با دل خود گفتم او را چیستی؟

گفت سلمان او گل و من خارمش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها