0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۶
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:31 PM

بر گل رفتم از غالیه تر زده‌ای باز

گل را به خط نسخ قلم در زده‌ای باز

گل را ز رهی ساخته‌ای از گره زلف

تا راه کدامین دل غمخور زده‌ای باز

بر گل زده‌ای حلقه و بر تنگ شکر قفل

امروز همه بر گل و شکر زده‌ای باز

آن ژاله صبح است و ا آب حیات است

یا آب گل ترکه به گل بر زده‌ای باز

گل را به چه دل خنده برآید ز خجالت؟

بس خنده که بر روی گل تر زده‌ای باز

هر سیم سر شکم که روان بود به سودا

بر سکه رویم همه با زر زده‌ای باز

بر ساغر ما سنگ جفا می‌زنی ای دوست!

با تو چه توان گفت که ساغر زده‌ای باز؟

همچون قلم اندر خطم از زلف تو زیراک

بی‌واسطه‌ام همچو قلم سرزده‌ای باز

گفتی که به هم بر نزم کار تو، سلمان!

در هم زده‌ای زلف و به هم برزده‌ای باز

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها