0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۱
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:31 PM

ما از در او دور و چنین بر در و بامش

باد سحری می‌گذرد، باد حرامش!

تا بر گل روی از کله‌اش دام نهادی

مرغان ز هوا روی نهادند به دامش

ای مرغ ز دام سر زلفش خبرت نیست

گستاخ از آن می‌گذری، بر سر مباش

روی تو بهشت است که شهدست لبانش

لعل تو عقیق است که مشک است ختامش

آن روی چه رویی است که با آن همه شوکت

شد شاه ریاحین به همه روی غلامش

وقت است که سلطان سراپرده انجم

در مملکت حسن زند سکه بنامش

وصف مه روی تو و مهر دل سلمان

از بس که بگفتیم، نگفتیم تمامش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها