0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۳
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM

پیر من از میکده بویی شنید

دست زد و جامه سراسر درید

خرقه ازان شد که فرو شد به می

خرقه صدپاره که خواهد خرید؟

جان که غمش خورد و رسیدم به لب

رفت دلم تا به چه خواهد رسید؟

مشرب صافی حقیقت کسی

یافت که او دردی درش چشید

دردی دن را که دوای دل است

درد گرفتیم بباید کشید

شور می و ساغر از آن روز خاست

کان نمکین لب، لب ساغر مکید

تلخ حدیثی است تو را دلنواز

تنگ دهانیست تو را کس ندید

سایه صفت، با همه افتادگی

در عقب وصل تو خواهم دوید

عشق تو تا ظل همایون فکند

طوطی عقل از سر سلمان پرید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها