0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۰
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند

ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند

حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم

بجان دوست که طومار سر بپیچاند

بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را

به جست و جوی تو هر سو چو آب می‌راند

نگویمت: به تو می‌ماند از عزیزی عمر

که عمر اگرچه عزیز است، هم نمی‌ماند

به آروزی خیال توام خوش آمد خواب

گر آب دیده من بر منش نشوراند

به آب دیده بگردانم از جفای تو دل

که آب دیده من سنگ را بگرداند

گرفت دیده من آب و دل در آن آتش

که گر خیال تو آید کجاش بنشاند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها