0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۱
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:28 PM

اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود

نیست ممکن که برآید ز من سوخته دود

بر سرم هرچه رود خاک رهم گو: می‌رو

نیستم باد که از کوی تو برخیزم زود

منم از باغ تو چون غنچه به بویی خوشدل

منم از کوی تو چون باد، به گردی خشنود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو ولی عهد همانست که بود

بی‌شراب عنبی را که به موی مژه‌ام

دیده بر یاد تو از جام زجاجی پالود

خنده‌ای زد دهنت، تنگ شکر پیدا کرد

هر یکی گوهر پاکیزه خود باز نمود

عمر من کم شد و عشق تو فزون پنداری

کانچه از عمر کم آمد، همه در عشق فزود

دیده از غیر تو تا خلوت دل خالی کرد

جز به روی تو مرا، هیچ دردل نگشود

وه که چون غنچه چه مشکین نفسی ای سلمان؟

نیست مشکین دمت الا زدم خون آلود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها