0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۹
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:27 PM

سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند

ولی او نیز بیمارست و می‌ترسم که نتواند

صبا شوریده سودای زلف اوست می‌ترسم

که گستاخی کند ناگه بران در، حلقه جنباند

هوس دارم که درپیچم میانه نامه‌اش خود را

چه می‌پیچم درین سودا مرا چون او نمی‌خواند

اگر صدباره گرداند به سر چون خامه کاتب را

محال است این که تا باشد سر از خطش بپیچاند

سخن در شرح هجرانش، چه رانم کاندر میدان؟

قلم کو می‌رود چون آب، بر جا خشک می‌ماند

به مشتاقان خود وقتی که لطفش نامه فرماید

چه باشد نام درویشی اگر در نامه گنجاند

نهاده چشم بر راه است سلمان تا کجا بادی

ز راهش خیزد از گرد رهش بر دیده بنشاند؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها