0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۰
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:24 PM

آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد

و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد

دل گوشمال یافت ز سودای زلف او

تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد

در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست

کو دید روی ما و هوادار ما نشد

سودی ندید آن دل بی‌مایه کو بجان

سودای ما نکرد خریدار ما نشد

سودی که رفت بر سر بازار شوق ما

خود کیست آن که در سر بازار ما نشد؟

ما گنج گوهریم به کنج خراب دل

چیزی نیافت هر که طلب کار ما نشد

ز ارباب حال نیست چو بلبل کسی که دید

ما را و عاشق گل و رخسار ما نشد

در کار ما نرفت که در کار ما نرفت

فی‌الجمله که بود که در کار ما نشد

آن دیده را که صوفی صافی به هفت آب

هر دم نشست، لایق دیدار ما نشد

سلمان مگر شنید حدیثی ازین دهن

بیچاره خود به هیچ گرفتار ما نشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها