0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵۲
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:24 PM

ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد

سودای باده پختن، سودای خام باشد

از جام باده حاصل، یک ساعت است مستی

وز شکر لب او، سکری مدام باشد

با قد تو صنوبر، در چشم ما نیاید

او کیست تا قدت را، قایم مقام باشد؟

جان خواست لعلت از من، گر می‌برد حلالش

جان تا لب تو خواهد، بر من حرام باشد

ساقی به ناتمامان، می ده تمام و از ما

بگذر که پختگان را، بویی تمام باشد

با این همه غم دل، گر می‌کنی قبولم

اقبال هندوی من، شادی غلام باشد

ای صد هزار طالب، جویای درد عشقت!

مخصوص این سعادت، تا خود کدام باشد؟

در سلک بندگانت گر نیست نام ما را

در نامه گدایان، باشد که نام باشد

صبح ازل نشستم، بر آستان عشقت

زین در قیام سلمان، شام قیام باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها