0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۳
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:24 PM

شبهای فراقت را، آخر سحری باشد

وین ناله شبها را، روزی اثری باشد

از دیده اگر آبی خواهیم به صد گریه

آبی ندهد ما را، کان بیجگری باشد

ما بی‌خبریم از دل، ای باد گذاری کن

بر خاک درش باشد کانجا خبری باشد

دانی که کرا زیبد، چون زلف تو سودایت

آن را که به هر مویی، چون دوش سری باشد

تنها نه منم عاشق، کز خاک سر کویت

هر گرد که بر خیزد، صاحب نظری باشد

من خاکت از آن گشتم امروز که بعد از من

هر ذره‌ای از خاکم، کحل بصری باشد

مشتاق حرم را گو: شو محرم میخانه

باشد که ازین خانه، در کعبه دری باشد

چون زلف به بالایت، سلمان سر و جان ریزد

گر یک سر مو جان را، پیشت خطری باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها