غزل شمارهٔ ۱۴۳
سه شنبه 10 فروردین 1395 3:23 PM
جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد
تو جان نازنینی و ز جان نمیگزیرد
ما غرق آب و زاهد، دم میزند ز آتش
گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد
پروانهوار خواهم، در پای شمع مردن
کو هر سحر به بویش، پیش صبا بمیرد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.