0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴۱
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:23 PM

لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد

دل آزرده ما را به کرم باز آورد

خاک آن پیک مبارک دم صاحب قدمم

که دلم هم به دم و هم به قدم باز آورد

هر سیاهی که شبان خط و خالت با من

کرد انصاف که لطفت بقلم باز آورد

می‌کنم خون جگر نوش به شادی لبت

که به یک جرعه مرا از همه غم، باز آورد

مدتی گردش این دایره ما را از هم

همچو پرگار جدا کرد و به هم باز آورد

خواستم رفت به حسرت ز جهان، باز مرا

کشش موی تو از کوی عدم باز آورد

خط به خون خواست نوشتن، به تو سلمان ننوشت

تا نگویی که فلان عشوده و دم باز آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها