0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۰
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:20 PM

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد

به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید

در پی وصل تو، بی نام و نشان می‌گردد

ما کجا در تو توانیم رسیدن که فلک

در پیت بی سر و پا، گرد جهان، می‌گردد

باز شست سر زلف تو، بدوش از بن گوش

می‌کشم دایم و پشتم، چو کمان می‌گردد

نیست محتاج بیان، قصه که چون سر درون

همه بر صفحه احوال، عیان می‌گردد

ساقیا رطل گران خیز و سبک، می‌گردان

هین که کار طرب از رطل گران می‌گردد

زایر کعبه او گرد حرم، می‌گردید

این زمان، گرد خرابات مغان می‌گردد

شعر پاک سره خالص سلمان، نقدی است

که به نام تو در آفاق، روان می‌گردد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها