0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۴
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:19 PM

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد

خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد

خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم

خانه، خیال تو داشت، مدخل خوابی نداد

مست شدم بر درش، باز به یک جرعه می

حرمت مستی نداشت، داد خرابی نداد

آمدمش تشنه لب، بر لب دریای وصل

بر لب دریا مرا، شربت آبی، نداد

بر سر خوانش شبی، رفتم و کردم سوال

هیچ صلایی نزد، هیچ جوابی نداد

هیچ دلی در نیافت، نعمت روز وصال

تا به فراقش نخست، تاب عذابی نداد

نیست متمع کسی، کانچه بدست آمدش

در ره شاهد نباخت، یا به شرابی نداد

آنکه سر کوی اوست، عین روان را سراب

وعده سلمان چرا، جز به سرابی نداد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها