0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۱
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:18 PM

اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست

مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست

همه جهان، به غمش خرمند و مسکین ما

کزان صنم به غمی، قانعیم و آن هم نیست

حسد برم که چرا دیگری خورد، غم تو

مرا به دولت عشق تو گر چه غم، کم نیست

مرا که زخم جفا خورده‌ام، دوا فرما

به ضربتی دگرم، کاحتیاج مرهم نیست

دلم که دست به حبل المتین زلف تو زد

ز ملک کوته عمرش، چه غم، که محکم نیست

مجوی محرم و همدم طلب مکن، سلمان

که در دیار تو، محرم نماند و همدم نیست

مگو به باد، غم دل که باد را در دل

اگر چه آمد و شد هست، لیک محرم نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها