0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۷
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:18 PM

می‌کشم دردی که درمانیش، نیست

می‌روم راهی که پایانیش نیست

هر که در خم خانه عشق تو بار

یافت برگ هیچ بستانیش نیست

بندگان دارد بسی سلطان غم

لیک چون من بند فرمانیش نیست

هر که جان در ره جانانی نباخت

یا ز دل دورست یا جانیش نیست

خود دل مجموع، در عالم که دید

کز عقب آه پریشانیش نیست

چشم ترکت کو سیه دل کافری است

هیچ رحمی، بر مسلمانیش نیست

چشم آن انسان که عاشق نیست هست

راست چون عینی که انسانیش نیست

هر که چون سلمان به زلف کافرت

نیستش اقرار، ایمانیش نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها