0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۴
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:17 PM

داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست

در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست

هر که گوید، که منم، فارغ ازین غم، غلط است

هیچ کس نیست، که او غرقه، این، دریا نیست

ای که، منعم کنی، از عشق که فردایی هست

من برآنم، که شب عشق مرا فردا نیست

شب هجران ترا هست، به غایت اثری

صبح وصل است که هیچش اثری پیدا نیست

مردگان را، اثر مرحمتت، زنده کند

این نظر باد گران است، ترا با ما نیست

خبر من، که برد غیر صبا، بر در دوست

ای صبا، خیز تو را سلسله‌ای بر پا نیست

دل و دین کرده‌ای از ما طلب و این سهل است

مشکل این است که دین و دل ما بر جا نیست

آتش آب و دل دیده سلمان، دل تو

عاقبت نرم کند، سخت‌تر از خارا نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها